معنی آهنگر مبارز
حل جدول
تعبیر خواب
دیدن آهنگر به خواب، چون بازگردد و اگر بیند که اهن یا مس همی گداخت، دلیل کند که این کس مردمان غیبت کند و زشتی گوید - محمد بن سیرین
دیدن آهنگران از سلطان روزی یابد دیدن آهنگر در خواب، نشانه این است که به زودی مسئولیتهایی سنگین بر دوش شما گذاشته خواهد شد. - یوسف نبی علیه السلام
اگر کسی به خواب بیند که آهنگری می کرد و نه اهل آن کار بد، دلیل که او را با کسی خصومت افتد و اگر آهنگر بود، دلیل است که بر خیر و منفعت - جابر مغربی
لغت نامه دهخدا
مبارز. [م ُ رِ] (ع ص) آنکه با کسی به جنگ بیرون آید و آن سپاهی باشد. این صیغه ٔ اسم فاعل است از مبارزه که به معنی بیرون آمدن باشد در جنگ به مقابله ٔ حریف. (آنندراج) (از غیاث). یل. نبرده. (از فرهنگ اسدی). هر دو نفر دلاور که از دو صف لشکر مقابل و روبروی هم بیرون آیند و با یکدیگر نبرد کنند. هر دلاوری که آماده ٔ جنگ شود و از صف سپاهیان بیرون شده و از سپاه مقابل دیگری را برای کارزار طلب کند. پهلوان. بهادر. غازی. دلیر. دلاور و شجاع. (ناظم الاطباء). جنگجو. جنگاور. رزمنده. ج، مبارزین، و مبارزان: و این مردمانند که طبع ددگان دارند درشت صورتند و کم موی و بیدادکار و کم رحمت و مبارز و جنگ کن. (حدود العالم).
به چابکی بربایدکجا نیازارد
ز روی مرد مبارز به نوک پیکان خال.
منجیک.
مبارز گزین کن ز لشکر همین
ز جنگ آوران و سواران کین.
فردوسی.
چو بشنید لشکر ز افراسیاب
همان ده مبارز بکردار آب.
فردوسی.
مبارز دو رخ بر دو سوی دو صف
ز خون جگر بر لب آورده کف.
فردوسی.
ای فریدون ظفر و رستم دل
ای مبارزشکر و گردربای.
فرخی.
از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.
عسجدی.
و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد و مبارزان و اعیان یاری دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). امیر محمود پسر خلف با سواران سخت گزیده و مبارز و آسوده ناگاه از کمین برآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). پنج سرهنگ محتشم را با مبارزان مثال داد که هر کس که از لشکر باز گردد میان دو نیم کنند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 351).
شیر مبارزی که سرشته ست روزگار
اندردل مبارز مردان مهابتش.
ناصرخسرو (دیوان ص 215).
مبارزان سپاه شریعتیم و قران
از آنکه شیعت حیدر سوار کرّاریم.
ناصرخسرو.
زانم به فعل صافی کاندر دین
بر سیرت مبارز صفینم.
ناصرخسرو.
و یکی بود از مقدمان عرب نام او سواربن همام العبدی و مردی معروف مبارز بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 114).
راهی بریده ام که درختان او زخار
همچون مبارزانی بودند باحراب.
مسعودسعد (دیوان ص 41).
آن سهم کاردان مبارز که مثل او
این دهر یک مبارز و یک کاردان نداشت.
مسعودسعد (دیوان ص 77).
خود نیست دولت را گزیر از مهر خاقان الکبیر
آری مبارز بارگیر از بهر میدان پرورد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 456).
آتش حرب سوزان شد و مبارزان هر دو صف چون زنبوربهم برجوشیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 351).
در دست مبارزان چالاک
شد نیزه بسان مار ضحاک.
نظامی.
قومی چو دریا کف زنان، چون موجها سجده کنان
قومی مبارز چون سنان، خونخوار چون اجزای ما.
مولوی.
سایه پرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان بقتال.
سعدی.
مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند
ترا چه شد که همه قلب دوستان شکنی.
سعدی.
- مبارزافکن، پهلوان. نیرومند. که رزمنده ای را به زانو درآورد. که بر زورمندی غلبه کند:
زن گر چه بود مبارز افکن
آخر چو زن است هم بود زن.
نظامی.
مبارز. [م َ رِ] (ع اِ) ج ِ مَبرَز. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبرز شود.
آهنگر
آهنگر. [هََ گ َ] (ص مرکب) پیشه وری که آهن در کوره تافته و کوبد و آلات آهنینه سازد. حداد. هبرَقی. هالکی. قین. ریّام. نهامی. نهامین:
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سَرْشان بکاف.
ابوشکور.
سر سروران زیر گرز گران
چو سندان بد و پتک آهنگران.
فردوسی.
وزآن چرم کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد...
فردوسی.
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران.
فردوسی.
به پیش آوریدند آهنگران
غل و بند وزنجیرهای گران.
فردوسی.
بفرمای آهنگر آرند چند
ز پای من اکنون بسایند بند.
فردوسی.
بر آن بی بها چرم آهنگران
برآویختی نوبنو گوهران.
فردوسی.
بیارید داننده آهنگران
یکی گرز سازند ما را گران.
فردوسی.
چنانش بکوبم بگرز گران
که فولاد کوبند آهنگران.
فردوسی.
نخست اندرآمد بگرز گران
همی کوفت چون پتک آهنگران.
فردوسی.
یکی بی زیان مرد آهنگرم
ز شاه آتش آید همی بر سرم.
فردوسی.
یکی نامور بود بوراب نام
پسندیده آهنگری شادکام
همی کرد او نعل، اسپان شاه
ورا نزد قیصر بدی دستگاه.
فردوسی.
نه خسرونژادی نه والاسری
پدرْت از سپاهان بد آهنگری.
فردوسی.
فرهنگ معین
(~. گَ) [په.] (اِ. ص.) کسی که پیشه اش ساختن آلات و ادوات آهنی است، حداد.
فرهنگ عمید
کسی که پیشهاش ساختن آلات و ادوات آهنی است، پیشهوری که آهن را در کوره سرخ میکند و از آن آلات و ادوات آهنی میسازد، نهامی، نهامین،
فارسی به انگلیسی
Blacksmith, Smith
فارسی به ایتالیایی
fabbro
فرهنگ واژههای فارسی سره
جن گآور، چالشگر، رزمنده، ستیزنده
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه با کسی بجنگ و نبرد پردازد
معادل ابجد
526